خدایا کمکم کن

تا

دیرتر برنجم

زودتر ببخشم

 

کمتر قضاوت کنم

و بیشتر فرصت دهم

این هم یه شهر سروده ی خودم که البته خودم منظورشو بهتر میفهمم

ما دعا کردیم وضعمان بهتر شود حال ما از آنچه بود بدتر بشد ما هوای عشق در سر داشتیم هوای تنفس هم در نایاب شد ما گمان یاری ز خویشان داشتیم ظلم از خویشان سوی ما ارسال شد ما امید وصل میپنداشتیم عاقبت فصل ما را یار شد ما دلی خوش در سینه می داشتیم اشک و حسرت آه با ما یار شد کاش قبل از ظهور عاشقی بذر نفرت در دو دل می کاشتیم از کمبود وزن پوزش میخوام

نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالم

باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی

ا

گر بدانم که خواب تو را بشتر خواهم دید،برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمیشوم

 

 

.

خدای من

خدای من

نه آنقدر بدم که پاکم کنی

نه آنقدر بدم که رهایم کنی

میان این دو گمم!

هم خود را و هم تو را آزار می دهم

هرچقدر تلاش میکنم نتوانستم انی باشم که تو خواستی

و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی.....

خدایا پس هیچوقت رهایم نکن......

 

 

برگی از خاطرات شیرین زندگی

امروز میخام یه داستان رو که یکی از دوستام نوشته براتون بزارم

لطفا نظرتون رو راجع به این داستان و ژایانش و برداشت تون از داستان بنویسید.مرسی

مدت ها بود دختری را زیر نظر داشتم نظرم را خیلی جلب کرده بود، همیشه در مسیرش قرار می گرفتم و او را نگاه می کردم،البته بطوریکه او متوجه نشود.چند ماهی گذشت و هر روز کار من این بود تا اینکه واقعا پی بردم اون همانیست که دنبالش می گشتم،دل بدریا زدم و یک روز موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او هم گفت پسرم اگر خودت او را می شناسی و دوستش هم داری منم حرفی ندارم.بعد از شنیدن این حرف کلی خوشحال شدم. بعد از جلب رضایت مادرم البته به کمک پدر قرار شد یک روز به اتفاق هم به خواستگاری برویم.دل تو دلم نمانده بود تا اینکه مادرم با مادردختره صحبت کرد و قرار گذاشتیم که

ادامه نوشته

دل نوشته های دکتر علی شریعتی

هرچه را خدا ساخته است،همه شیشه های نازک بی رنگند از ورای آنها همواره او را میبینم او هیچگاه غایب نیست.

آدم ها و شکم چرانها تخم مرغ را لقمه ای لذیذ برای خوردن میدانند اما مرغ آن را پرنده ای میبیند که در قفس استخوانش اسیر است.

منتظر نمان که پرنده ای بیاید و پروازت دهد،در پرنده شدن خویش بکوش.

رسالت انسان،خدایی کردن یک موجود خاکی در طبیعت است.

بزرگترین رنج،این است که آدم باشد بی این که بداند برای چه هست؟

یکی به آنچه نمی داند و نمیشناسد مومن است ودیگری به آنچه نمیداند و نمیفهمد کافر،و هر دو در آنچه باور دارند و یا ندارند همسطح.

خدا آدمهای ذلیل و طماع و ترسو و چاپلوس را درست ندارد.خدا دوست دار آشناست.عارف عاشق میخواهد نه مشتری بهشت.

مگر راه بهشت دشوارتر و مخوف تر از راه دوزخ است؟چگونه ممکن است؟

حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش.

و خدا دریاها را از اشکهایی که در تنهاییش ریخته بود پر کرد.

  بعد از خدا،بی درنگ،بی تامل،بلافاصله انسان است.بلافاصله!

دوست داشتن از عشق برتر است

عشق یک جوشش کور است و پیوندی است از سر نابینایی.اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن  یک صداقت راستین و صمیمی،بی انتها و مطلق

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

از عشق هرچه بیشتر مینوشیم سیراب تر میشویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر،تشنه تر.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.

عشق جوششی یک جانبه است.به معشوق نمی اندیشد که کیست؟یک  خود جوشی ذاتیست.اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند

بخشی از کتاب کویر دکتر شریعتی

دل نوشته حاصل سر در گمی های موجودی به نام انسان

من موجودی هستم که خدایم به من اختیار داده که راه بد را بروم یا خوب را

اما

اگرراه بد بروم مرا عذاب و اگر راه درست را بروم مرا پاداش میدهد و من مانده ام که این کجایش اختیار است!

                                                      ***

من موجودی هستم که خدا به من میل به نمایش و زیبایی خود داده

اما

من  گفته باید این حس را سرکوب کنم به جز برای یک نفر وگرنه گناه کارم و تاوان باید بدهم،یک نفری که چه دیر پیدایش میشود کرد!

                                                       ***

من موجودی هستم که به من میل به زیبا کردن خودم داده شده

اما

من باید در اجتماع زیبا نباشم وگرنه گناه کارم و تاوان باید بدهم!

                                                    ***

من موجودی هستم که به من میل به لذت و خوشحالی داده شده

اما

من نباید خیلی از کارهای لذتبخش را انجام بدهم وگرنه گناه کارم و تاوان باید بدهم!

                                                    ***

من موجودی هستم که یک فرشته ی پلید همواره مرا فریب میدهد و بد را خوب به من جلوه میدهد

اما

من باید  حقه او را که نه میبینمش نه میشناسمش بفهمم و پس بزنم وگرنه گناهکارم و تاوان باید بدهم!

                                                          ***

من موجودی هستم که به  وجود من شهوت زیاد داده شده است

اما

من باید خویشتن دار باشم و گرنه باید تاوان گناه تخلیه این حس خدادادی را بدهم!

                                                        ***

من موجودی هستم که بی آنکه خودم مقصر  باشم از بهشت رانده شده ام

اما

باید اعتراض نکنم و شکرگذار باشم وگرنه گناه کارم و تاوان گناه منتظر من است!

                                                     ***

من موجودی هستم که خالقم  وعده داده مرا در بهشت پاداش و در جهنم عذاب میدهد

اما

من که نه بهشتی دیده ام نه جهنمی باید به آن ایمان داشته باشم وگرنه گناه کارم و تاوان باید بدهم!

                                                    ***

من موجودی هستم که دنیایی پر از رنگ و تفاوت و رمز و راز و جذابیت دور و بر من است

اما

خالقم گفته باید اینها را رو بگذارم و در پی دنیایی باشم که فقط او کاملا میداند کجاست و پیامبرش آن رادیده اند،که اگر چنین نکنم گناه کارم و باید تاوان پس بدهم!

                                                          ***

من موجودی هستم که خدا به من اندام زیبا داده

اما

باید آن را مدام بپوشانم مبادا جنس مخالف آن را ببیند وگرنه باید تاوان این گناهم را هم پس بدهم!

                                                          ***

حالا من مانده ام با این همه تضاد در وجودم،و حیران و سرگردان که چگونه خالقم این هرچه از من خواسته حس متضادش را در وجودم نهاده تا عرصه ی امتحان را بر من تنگ کند؟امتحانی که قبل از ثبت نام در آن،کسی نظر مرا نپرسید.کسی نگفت که آیا توانش را داری یا نه؟ ای کاش لااقل کسی که توانش را نداشت تاوان پس نمیداد.

شعر نو از حمید مصدق

اگر تو باز نگردی قناریان قفس،قاریان غمگین را

که آب خواهد داد؟

که دانه خواهد داد؟

اگر تو باز نگردی

بهار رفته،

-در این دشت برنمیگردد

به روی شاخه گل،غنچه ای نمیخندد

و آن درخت خزان دیده تور سبزش را

به سر نمی بندد

..............بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته