یک نفر مرا ازین قفس نجات دهد!من اسیر شده ام.این قفس نمیگذارد من پرواز کنم مجبورم در آن راه بروم.میخواهم نور و زیبایی را ببینم اما چشمان این قفس مثل چشمان"خود" من ژرفا نگر نیست اصلا  چشمان قفسی بعضیها عینک هم میخواهد!میخواهم توشه ای برای سرزمیت خودها جمع کنم اما  او مرابه دنبال پول بیشتر میکشد.این قفس نمیگذارد من به فکر" خودم" باشم،خودم را پرورش دهم.چرا که یا باید به فکر غذایش باشم یا به فکر آبش!زیبا کردن این قفس،تمیز کردنش،لباس هایش،تزیینش و هزاااااااااااااااران فکر دیگرش مرا اسیر خود کرده است.همه وقت به جای اینکه به فکر پاک کردن"خودم"باشم به فکر چگونه زیبا کردن،چگونه پوشاندن،چگونه شکل دادن این قفس هستم!میخواهم به فکر" خودم" باشم اما هوسش مرا در بر میگیرد.پس"خودم" چه؟"خود" من اصلا به این چیزها احتیاج ندارد.اصلا در"خود" من فقط ویژگی هایش دیده میشود ظاهر ندارد جسم ندارد همه در سرزمین "خود"ها که وقتی قفس های همه باز شدند همه به آنجا میروند فقط به خوبی هایم نمره میدهند نه به لباس نه به غذا نه به پول نه به.......یک نفر زود زود مرا ازین قفس تن رهایی دهد.من خجالت میکشم در سرزمین"خود"ها که اولین بار است به آنجا سر میزنم دست خالی بروم.آخر من میخواهم خودم باشم فقط خود روحم نه............... .